غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 86
نمايش فراداده

  • دان و آگه باش اگر شرطى نباشد با منت چند ازين شوخى قرارم ده زمانى بر زمين سوزنى گشتم به باريكى به خياطى فرست آتش هجرت به خرمنگاه صبرم باز خورد گر نگيرى دستم اى جان جهان در عشق خويش گر نگيرى دستم اى جان جهان در عشق خويش
  • بامدادان پگه دست منست و دامنت نه همين آب و زمين بخشيد بايد با منت تا همى دوزد گريبان و زه پيراهنت گفت از تو بر نگردم تا نسوزم خرمنت پيشت افتم باژگونه خون من در گردنت پيشت افتم باژگونه خون من در گردنت