غزلیات

سنایی غزنوی

نسخه متنی -صفحه : 436/ 90
نمايش فراداده

  • روزى دل من مرا نشان داد گفتا بشنو نشان ماهى خورشيد رهى او نزيبد يك روز مرا بخواند و بنواخت برداشت پياله و دمادم من دانستم كه مى بلاييست از باده چنان مرا بيازرد از باده چنان مرا بيازرد
  • وز ماه من او خبر به جان داد كو نامه ى عشق در جهان داد مه بوسه ورا بر آستان داد و آنگاه به وصل من زبان داد مى داد مرا و بى كران داد ليكن چه كنم مرا چو ز آن داد كز سر بگرفت و در ميان داد كز سر بگرفت و در ميان داد