غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 198
نمايش فراداده
- شاهدان گر دلبرى زين سان کنند
هر کجا آن شاخ نرگس بشکفد
اى جوان سروقد گويى ببر
عاشقان را بر سر خود حکم نيست
پيش چشمم کمتر است از قطره اى
يار ما چون گيرد آغاز سماع
مردم چشمم به خون آغشته شد
خوش برآ با غصه اى دل کاهل راز
سر مکش حافظ ز آه نيم شب
تا چو صبحت آينه رخشان کنند
- زاهدان را رخنه در ايمان کنند
گلرخانش ديده نرگسدان کنند
پيش از آن کز قامتت چوگان کنند
هر چه فرمان تو باشد آن کنند
اين حکايت ها که از طوفان کنند
قدسيان بر عرش دست افشان کنند
در کجا اين ظلم بر انسان کنند
عيش خوش در بوته هجران کنند
تا چو صبحت آينه رخشان کنند
تا چو صبحت آينه رخشان کنند