غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 356
نمايش فراداده
- حاليا مصلحت وقت در آن مي بينم
جام مى گيرم و از اهل ريا دور شوم
جز صراحى و کتابم نبود يار و نديم
سر به آزادگى از خلق برآرم چون سرو
بس که در خرقه آلوده زدم لاف صلاح
سينه تنگ من و بار غم او هيهات
من اگر رند خراباتم و گر زاهد شهر
بنده آصف عهدم دلم از راه مبر
بر دلم گرد ستم هاست خدايا مپسند
که مکدر شود آيينه مهرآيينم
- که کشم رخت به ميخانه و خوش بنشينم
يعنى از اهل جهان پاکدلى بگزينم
تا حريفان دغا را به جهان کم بينم
گر دهد دست که دامن ز جهان درچينم
شرمسار از رخ ساقى و مى رنگينم
مرد اين بار گران نيست دل مسکينم
اين متاعم که همي بينى و کمتر زينم
که اگر دم زنم از چرخ بخواهد کينم
که مکدر شود آيينه مهرآيينم
که مکدر شود آيينه مهرآيينم