غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 432
نمايش فراداده
- لبش مي بوسم و در مي کشم مى
نه رازش مي توانم گفت با کس
لبش مي بوسد و خون مي خورد جام
بده جام مى و از جم مکن ياد
بزن در پرده چنگ اى ماه مطرب
گل از خلوت به باغ آورد مسند
چو چشمش مست را مخمور مگذار
نجويد جان از آن قالب جدايى
زبانت درکش اى حافظ زمانى
حديث بى زبانان بشنو از نى
- به آب زندگانى برده ام پى
نه کس را مي توانم ديد با وى
رخش مي بيند و گل مي کند خوى
که مي داند که جم کى بود و کى کى
رگش بخراش تا بخروشم از وى
بساط زهد همچون غنچه کن طى
به ياد لعلش اى ساقى بده مى
که باشد خون جامش در رگ و پى
حديث بى زبانان بشنو از نى
حديث بى زبانان بشنو از نى