غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 444
نمايش فراداده
چو سرو اگر بخرامى دمى به گلزاري
- چو سرو اگر بخرامى دمى به گلزارى
ز کفر زلف تو هر حلقه اى و آشوبى
مرو چو بخت من اى چشم مست يار به خواب
نثار خاک رهت نقد جان من هر چند
دلا هميشه مزن لاف زلف دلبندان
سرم برفت و زمانى به سر نرفت اين کار
چو نقطه گفتمش اندر ميان دايره آى
به خنده گفت که اى حافظ اين چه پرگارى
- خورد ز غيرت روى تو هر گلى خارى
ز سحر چشم تو هر گوشه اى و بيمارى
که در پى است ز هر سويت آه بيدارى
که نيست نقد روان را بر تو مقدارى
چو تيره راى شوى کى گشايدت کارى
دلم گرفت و نبودت غم گرفتارى
به خنده گفت که اى حافظ اين چه پرگارى
به خنده گفت که اى حافظ اين چه پرگارى