غزلیات

شمس الدین محمد حافظ شیرازی

نسخه متنی -صفحه : 496/ 488
نمايش فراداده

اى بي خبر بكوش كه صاحب خبر شوي

  • اى بي خبر بکوش که صاحب خبر شوى در مکتب حقايق پيش اديب عشق دست از مس وجود چو مردان ره بشوى خواب و خورت ز مرتبه خويش دور کرد گر نور عشق حق به دل و جانت اوفتد يک دم غريق بحر خدا شو گمان مبر از پاى تا سرت همه نور خدا شود وجه خدا اگر شودت منظر نظر بنياد هستى تو چو زير و زبر شود گر در سرت هواى وصال است حافظا بايد که خاک درگه اهل هنر شوى
  • تا راهرو نباشى کى راهبر شوى هان اى پسر بکوش که روزى پدر شوى تا کيمياى عشق بيابى و زر شوى آن گه رسى به خويش که بى خواب و خور شوى بالله کز آفتاب فلک خوبتر شوى کز آب هفت بحر به يک موى تر شوى در راه ذوالجلال چو بى پا و سر شوى زين پس شکى نماند که صاحب نظر شوى در دل مدار هيچ که زير و زبر شوى بايد که خاک درگه اهل هنر شوى بايد که خاک درگه اهل هنر شوى