غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 60
نمايش فراداده
- دارم اميد عاطفتى از جانب دوست
دانم که بگذرد ز سر جرم من که او
چندان گريستم که هر کس که برگذشت
هيچ است آن دهان و نبينم از او نشان
دارم عجب ز نقش خيالش که چون نرفت
بى گفت و گوى زلف تو دل را همي کشد
عمريست تا ز زلف تو بويى شنيده ام
حافظ بد است حال پريشان تو ولى
بر بوى زلف يار پريشانيت نکوست
- کردم جنايتى و اميدم به عفو اوست
گر چه پريوش است وليکن فرشته خوست
در اشک ما چو ديد روان گفت کاين چه جوست
موى است آن ميان و ندانم که آن چه موست
از ديده ام که دم به دمش کار شست و شوست
با زلف دلکش تو که را روى گفت و گوست
زان بوى در مشام دل من هنوز بوست
بر بوى زلف يار پريشانيت نکوست
بر بوى زلف يار پريشانيت نکوست