غزلیات
شمس الدین محمد حافظ شیرازی
نسخه متنی -صفحه : 496/ 79
نمايش فراداده
- ديدى که يار جز سر جور و ستم نداشت
يا رب مگيرش ار چه دل چون کبوترم
بر من جفا ز بخت من آمد وگرنه يار
با اين همه هر آن که نه خوارى کشيد از او
ساقى بيار باده و با محتسب بگو
هر راهرو که ره به حريم درش نبرد
حافظ ببر تو گوى فصاحت که مدعى
هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت
- بشکست عهد وز غم ما هيچ غم نداشت
افکند و کشت و عزت صيد حرم نداشت
حاشا که رسم لطف و طريق کرم نداشت
هر جا که رفت هيچ کسش محترم نداشت
انکار ما مکن که چنين جام جم نداشت
مسکين بريد وادى و ره در حرم نداشت
هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت
هيچش هنر نبود و خبر نيز هم نداشت