هر سحر ناله و زارى كنم پيش صباباد مي پيمايم و بر باد عمرى مي دهمچون ندارم همدمي، با باد مي گويم سخنآتش دل چون نمي گردد به آب ديده كمتا مگر خاكسترى گردم به بادى بر شوممردن و خاكى شدن بهتر كه با تو زيستنخود ندارد بي رخ تو زندگانى قيمتىخود ندارد بي رخ تو زندگانى قيمتى
تا ز من پيغامى آرد بر سر كوى شماورنه بر خاك در تو ره كجا يابد صبا؟چون نيابم مرهمي، از باد مي جويم شفامي دمم بادى بر آتش، تا بتر سوزد مراوارهم زين تنگناى محنت آباد بلاسوختن خوشتر بسى كز روى تو گردم جدازندگانى بي رخ تو مرگ باشد با عنازندگانى بي رخ تو مرگ باشد با عنا