غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 210
نمايش فراداده

گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آيد

  • گر از درج دهانش دم زنم از من به تنگ آيد به پردازم به تير از دل كشيدن كو برآرد پر رخ از مى ارغوانى كرد و بيرون رفت از مجلس ز آه گريه آلودم خط ز نگاريش سر زد چنان بدنام عالم گشتم از عشق نكونامى حذر كن گزندم زين نخستين اى رقيب از دل نگويم قصه ى دلتنگى خود محتشم با او نگويم قصه ى دلتنگى خود محتشم با او
  • ور از خوى بدش گويم سخن به جنگ آيد ز بس كز شست او بر دل خدنگ بي درنگ آيد به اين رنگ از بر ما رفت تا ديگر چه رنگ آيد چو نم گيرد هوا ناچار بر آئينه ى زنگ آيد كه اهل عشق را ننگ از من بي نام و ننگ آيد كه در ره نيش كار دهر كه راز سينه سنگ آيد كه ترسم من نيابم حاصلى و آن مه به تنگ آيد كه ترسم من نيابم حاصلى و آن مه به تنگ آيد