غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 253
نمايش فراداده

نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد

  • نخواهم از جمال عالم آشوبت نقاب افتد ز بس لطف من و اندام زيبايت عجب دارم اگر در خواب بينم پيرهن را بر تنت پيچان غنود آن نرگس و شد بر طرف غوغا ز هر گوشه چسان پنهان كنم از همنشينان مهر مه روئى ز هجر افتادم از دريوزه وصلش چو گمراهى ندارد محتشم تاب نظر هنگام لطف او ندارد محتشم تاب نظر هنگام لطف او
  • كه من ديوانه گردم بازو خلقى در عذاب افتد كه ديبا گر بپوشى سايه ات بر آفتاب افتد تنم از رشگ آن بر بستر اندر پيچ و تاب افتد ز بد مستى كه بزم آرايد و ناگه به خواب افتد كه چون نامش برآيد جان من در اضطراب افتد كه جويد آب و با چندين مشقت در سراب افتد معاذالله اگر بر من نگاهش از عتاب افتد معاذالله اگر بر من نگاهش از عتاب افتد