غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 382
نمايش فراداده

ز لطف و قهر او و در خندهاى گريه آلودم

  • ز لطف و قهر او و در خندهاى گريه آلودم ز جرمم در گذر يا بسملم كن به كى دارى به يك تقصير در مجلس به گرد خجلت آلودى به گفتار غرض گو نااميدم ساختى از خود چه انديشم دگر از گرمى بازار بدگويان چو شمعم گر تو بردارى سر از تن در حقيقت به به قول ناكسانم بيش ازين مانع مشو زين در اگر چون محتشم صدبارم اندازى در آتش هم اگر چون محتشم صدبارم اندازى در آتش هم
  • نمي يابم كه مقبولم نمي دانم كه مردودم در آب و آتش از اميد بود و بيم نابودم رخى را كزو فاعمرى به خاك درگهت سودم بلى مقصود من اين بود ديگر نيست مقصودم كه نه فكر زيان ماند است نه انديشه سودم كه چون مجمر نهد غيرى به سر تاج زراندودم كه در خيل سگانت پيش ازين منهم كسى بودم چنان سوزم كه جز بوى وفايت نايد از دودم چنان سوزم كه جز بوى وفايت نايد از دودم