غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 384
نمايش فراداده

ز دستت جيب گل پيراهنانرا چاك مي بينم

  • ز دستت جيب گل پيراهنانرا چاك مي بينم نيند اين بولاهوس طبعان الايش گزين عاشق سبك جولان بتى قصد سر اين بينا دارد جمالش ذره در صورت قالب نمي گنجد تصور مي كنم كاب لطافت مي چكد زان رخ اجل مشكل كه يابد نوبت آن دو عهدان قاتل تو دست خود زقتل محتشم داراى اجل كوته تو دست خود زقتل محتشم داراى اجل كوته
  • به راهت فرق زرين افسران را خاك مي بينم منم عاشق كه رويت را به چشم پاك مي بينم كه از سرهاى شاهانش گران فتراك مي بينم به آن عنوانكه من ز آئينه ى ادراك مي بينم زبس كز نشاء حسنش طراوت ناك مي بينم كه در كار خودش بس چست و پر چالاك مي بينم كه آن فتح از در شمشير آن بياك مي بينم كه آن فتح از در شمشير آن بياك مي بينم