باز امشب ز اقتضاى شوخ طبعي هاى او
-
باز امشب ز اقتضاى شوخ طبعي هاى او
در حجابست از لب و گوش آن چه مي گويد به من
انتظار از آن سوارم مي كشد كز بار ناز
در صبوحى مي تواند كرد پيش از آفتاب
چون به عزم رقص مي آيد به جنبش قامتش
پيش از آن كايد به رقص از انتظارم مي كشد
باغبان چندان كه گل مي چيند از بالاى شاخ
در صف بيگانه خوبان ديده ام ماهى كه هست
داد دقت داده تا آورده جنبش در قلم
مشترى اينست اگر افتاد بر بالاى هم مي سزد كان خسرو خوبان به اين نازد كه هست
مي سزد كان خسرو خوبان به اين نازد كه هست
-
بر سر غوغاست با من چشم بر غوغاى او
با دو چشم واله ى من نرگس شهلاى او
بس گران مي جنبد از جارخش استغناى او
روز را از شب جدا روى جهان آراى او
عشوه پندارى كه مي ريزد ز سر تا پاى او
نيم جنبشهاى مخفى او قد رعناى او
من گل عيش و طرب مي چينم از بالاى او
صد نشان از آشنائى بيش در سيماى او
صانع يكتا براى حسن بي همتاى او
مي شود امروز صد خون بر سر كالاى او كوه كن رسواى شيرين محتشم رسواى او
كوه كن رسواى شيرين محتشم رسواى او