غزلیات

محتشم کاشانی

نسخه متنی -صفحه : 626/ 74
نمايش فراداده

زانطره دل سوى ذقنت رفته رفته رفت

  • زانطره دل سوى ذقنت رفته رفته رفت پيشت چو شمع اشگ بتان قطره قطره ريخت من بودم و دلى و هزاران شكستگى گفتى كه رفته رفته چو عمر آيمت به سر رفتى به مصر حسن و نرفتى ازين غرور جان را دگر به راه عدم ده نشان كه دل اى محتشم فغان كه نيامد به گوش يار اى محتشم فغان كه نيامد به گوش يار
  • در چه ز عنبرين رسنت رفته رفته رفت صد آبرو در انجمنت رفته رفته رفت آن هم به زلف پرشكنت رفته رفته رفت عمرم ز دير آمدنت رفته رفته رفت آن جا كه بوى پيرهنت رفته رفته رفت در فكر نقطه ى دهنت رفته رفته رفت آوازه اى كه از سخنت رفته رفته رفت آوازه اى كه از سخنت رفته رفته رفت