غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 106
نمايش فراداده

  • مركب لنگ است و راه دور است اين راه پريدنم خيال است اين حرف ز بى نهايتى رفت صد قرن چو باد اگر بپويم با اين همه گر دمى برآرم اين حرف ز بى نهايتى رفت دانى تو كه سر كافرى چيست بى او نفسى مزن كه ناگاه اين حرف ز بى نهايتى رفت بگذر ز رجا و خوف كين جا جايى است كه صد جهان اگر نيست اين حرف ز بى نهايتى رفت مردى كه بدين صفت رسيده است همچون دريا بود كه پيوست اين حرف ز بى نهايتى رفت اين حرف ز بى نهايتى رفت يك ذره گى فريد اينجا اين حرف ز بى نهايتى رفت
  • دل را چكنم كه ناصبور است وين شيوه گرفتنم غرور است اين حرف ز بى نهايتى رفت هم باد بود كه يار دور است بى او همه فسق يا فجور است اين حرف ز بى نهايتى رفت آن دم كه همى نه در حضور است تيغت زند او كه بس غيور است اين حرف ز بى نهايتى رفت چه جاى خيال نار و نور است ور هست نه ماتم و نه سور است اين حرف ز بى نهايتى رفت دايم هم ازين صفت نفور است لب خشك بماند از قصور است اين حرف ز بى نهايتى رفت چون زين بگذشت زرق و زور است بالاى هزار خلد و حور است اين حرف ز بى نهايتى رفت