-
بى تو از صد شاديم يك غم به است
گر ز مشرق تا به مغرب دعوت است
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
از ميان جان ز سوز عشق تو
مي نگويم از بتر بودن سخن
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
گرمى مي بايد و عشقت مدام
هست آب چشم كروبى بسى
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
چون بشست افتاد دست آويز را
چون تويى محرم مرا در هر دو كون
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
شادى وصلت چو بر بالاى توست
توسن عشق تو رام توست و بس
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
رنگ بسيار است در عالم وليك
پشه اى را ديده اى هرگز كه گفت
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
چون فريد از ناله همچون چنگ شد
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
-
با تو يك زخمم ز صد مرهم به است
چون نمي بينم تو را ماتم به است
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
گر كنم آهى ز دو عالم به است
مى چه پرسى حال من هر دم به است
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
زانكه نفت عشق تو از نم به است
آتش جان بنى آدم به است
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
زلف تو پر حلقه و پر خم به است
خلق عالم جمله نامحرم به است
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
پس نصيب خلق مشتى غم به است
زانكه رخش تند را رستم به است
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
بر ركوى عيسى مريم به است
همنشينم گنبد اعظم به است
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى
عز تو با ذل ما بر هم به است
هر رگ او همچو زير و بم به است
نى كه تو سلطانى و ما گلخنى