غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 150
نمايش فراداده

  • عشق را اندر دو عالم هيچ پذرفتار نيست هر دو عالم چيست رو نعلين بيرون كن ز پاى گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست چون رسى آنجا نه تو مانى و نه غير تو هم چون نمانى تو تو مانى جمله و اين فهم را گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست چون رسيدى تو به تو هم هيچ باشى هم همه آنچه مي جويى تويى و آنچه مي خواهى تويى گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست كل كل چون جان تو آمد اگر در هر دو كون چون به جان فانى شدى آسان به جانان ره برى گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست جان چو در جانان فرو شد جمله جانان ماند و بس جمله اينجا روى در ديوار جان خواهند داد گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست گر گمان خلق ازين بيش است سودايى است بس هر كه آمد هيچ آمد هر كه شد هم هيچ شد گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست هيچ چون جويد همه يا هيچ چون آيد همه راه وصلش چون روم چون نيست منزلگه پديد گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست هست گنجى از دو عالم مانده پنهان تا ابد در زمين و آسمان اين گنج كى يابى تو باز گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست در درون مرد پنهان وى عجب مردان مرد تا تو بر جايى طلسم گنج بر جاى است نيز گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست تا دل عطار بيخود شد درين مستى فتاد گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست
  • چون گذشتى از دو عالم هيچكس را بار نيست تا رسى آنجا كه آنجا نام و نور و نار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست پس چه ماند هيچ كانجا هيچ غير از يار نيست در خيال آفرينش هيچ استظهار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست چه همه چه هيچ چون اينجا سخن بر كار نيست پس ز تو تا آنچه گم كردى ره بسيار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست هيچكس را هست صاعى جز تو را دربار نيست زانكه از جان تا به جانان تو ره دشوار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست خود به جز جانان كسى را هيچ استقرار نيست گر علاجى هست ديگر جز سر و ديوار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست ور خيال غير در راه است جز پندار نيست هم ازين و هم از آن در هر دو كون آار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست چون همه باشد همه پس هيچ را مقدار نيست حلقه بر در چون زنم چون در درون ديار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست جاى او جز كنج خلوتخانه ى اسرار نيست زانكه آن جز در درون مرد معني دار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست جمله كور از وى كه آنجا ديده و ديدار نيست چون تو گم گشتى كسى از گنج برخوردار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست بشنو اين مشنو كه اين اقرار با انكار نيست بيخودى آمد ز خود او نيست شد عطار نيست گر تو باشى گنج نى و گر نباشى گنج هست