غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 160
نمايش فراداده

  • سرو چون قد خرامان تو نيست نيست يك كس كه به لب آمده جان گر بدو نيست رهت جان درباز هيچ جمعيت اگر يافت كسى مرده آن دل كه به صد جان نه به يك گر بدو نيست رهت جان درباز غرقه باد آنكه به صد سوختگى به ز جان عاشق ديدار تو را گر بدو نيست رهت جان درباز چشم يك عاقل و هشيار نديد مى وصلم ده آخر كه مرا گر بدو نيست رهت جان درباز اى دل سوخته در درد بسوز چند باشى تو از آن خود از آنك گر بدو نيست رهت جان درباز گر بدو نيست رهت جان درباز كه كشد درد دلت اى عطار گر بدو نيست رهت جان درباز
  • لعل چون پسته ى خندان تو نيست زآرزوى لب و دندان تو نيست گر بدو نيست رهت جان درباز از جز آن زلف پريشان تو نيست زنده ى چشمه ى حيوان تو نيست گر بدو نيست رهت جان درباز تشنه ى چاه زنخدان تو نيست سپر ناوك مژگان تو نيست گر بدو نيست رهت جان درباز كه چو من واله و حيران تو نيست بيش ازين طاقت هجران تو نيست گر بدو نيست رهت جان درباز زانكه جز درد تو درمان تو نيست تا تو آن خودى او آن تو نيست گر بدو نيست رهت جان درباز زحمت جان تو جز جان تو نيست شرح آن لايق ديوان تو نيست گر بدو نيست رهت جان درباز