غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 206
نمايش فراداده

  • گر پرده ز خورشيد جمال تو برافتد چون چشم چمن چهره ى گلرنگ تو بيند بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم بشكافت تنم غمزه ى تو گرچه چو مويى است گر بر جگرم آب نمانده است عجب نيست بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم گر چه دل من مرغ بلند است چو سيمرغ گر گلشكرى اين دل بيمار كند راست بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم من خاك توام پا نهم بر سر افلاك بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم بى ياد تو عطار اگر جان به لب آردبى ياد تو عطار اگر جان به لب آرد
  • گل جامه قبا كرده ز پرده به در افتد خون از دهن غنچه ز تشوير برافتد بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم يك تير نديدم كه چنين كارگر افتد كاتش ز رخت هر نفس اندر جگر افتد بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم ليكن چو دمت خورد به دام تو درافتد آتش ز لب و روى تو در گلشكر افتد بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم كين آتش از آن است كه در خشك و تر افتد چون باد گرت بر من خاكى گذر افتد بر چشم و لبم زآتش عشق تو بترسم جانش همه خون گردد و دل در خطر افتدجانش همه خون گردد و دل در خطر افتد