غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 322
نمايش فراداده

  • نقد قدم از مخزن اسرار برآمد چون گنج عيان شد در كسوت ابريشم و پشم آمد و پنبه تا خلق بپوشند از بهر خود ايوان و سرا خواست كه سازد قصرى ز بشر ساخت در موسم نيسان ز سما شد سوى دريا در كسوت قطره در شكل بتان خواست كه خود را بپرستد خود را بپرستد از بهر خود ايوان و سرا خواست كه سازد قصرى ز بشر ساخت از بهر خود ايوان و سرا خواست كه سازد قصرى ز بشر ساخت خود بر تن خود نيش جفا زد ز سر قهر خود مرهم خود گشت از بهر خود ايوان و سرا خواست كه سازد قصرى ز بشر ساخت اشعار مپندار اگر چشم سرت هست، رازى است نهفتهاشعار مپندار اگر چشم سرت هست، رازى است نهفته
  • خود بود كه خود بر سر بازار برآمد بر خود نگران شد خود بر صف جبه و دستار برآمد لبس همه سان شد از بهر خود ايوان و سرا خواست كه سازد قصرى ز بشر ساخت در بحر به شكل در شهوار برآمد خود گشت بت و خود به پرستار برآمد خود عين بتان شد از بهر خود ايوان و سرا خواست كه سازد قصرى ز بشر ساخت در صورت سقف و در و ديوار برآمد خود خانه و مان شد خود بر صفت مردم بيمار برآمد خود فاتحه خوان شد از بهر خود ايوان و سرا خواست كه سازد قصرى ز بشر ساخت آنچه به زبان از دل عطار برآمد، اين بود که آن شدآنچه به زبان از دل عطار برآمد، اين بود که آن شد