-
دلم بى عشق تو يك دم نماند
چو با زلفت نهم صد كار برهم
اگرچه آينه نقش تو دارد
واگر صد توبه ى محكم بيارم
جهان عشق تو نادر جهانى است
اگرچه آينه نقش تو دارد
دلى كز عشق عين درد گردد
اگر يگ ذره از اندوه نايافت
اگرچه آينه نقش تو دارد
كسى كو در غم عشقت فرو شد
مزن دم پيش كس از سر اين كار
اگرچه آينه نقش تو دارد
اگرچه آينه نقش تو دارد
اگر عطار بى درد تو ماند
اگرچه آينه نقش تو دارد
-
چه مي گويم كه جانم هم نماند
يكى چون زلف تو بر هم نماند
اگرچه آينه نقش تو دارد
ز شوق تو يكى محكم نماند
كه آنجا رسم مدح و ذم نماند
اگرچه آينه نقش تو دارد
ز دردش در جهان مرهم نماند
به عالم برنهى عالم نماند
اگرچه آينه نقش تو دارد
ز دو كونش به يك جو غم نماند
كه يك همدم تو را همدم نماند
اگرچه آينه نقش تو دارد
چو با او دم زنى محرم نماند
به جان تازه به دل خرم نماند
اگرچه آينه نقش تو دارد