-
آن را كه ز وصل او خبر بود
چه جاى قيامت است كاينجا
كين راز كسى شنيد و دانست
زيرا كه قيامت قوى را
وين شور چو پا و سر ندارد
كين راز كسى شنيد و دانست
چون نيست نهايت ره عشق
هر كس كه ازين رهت خبر داد
كين راز كسى شنيد و دانست
زين راه چو يك قدم نشان نيست
راهى است كه هر كه يك قدم زد
كين راز كسى شنيد و دانست
چندان كه به غور ره نگه كرد
القصه كسى كه پيشتر رفت
كين راز كسى شنيد و دانست
بر گام نخست بود مانده
وانكس كه بيافت سر اين راه
كين راز كسى شنيد و دانست
كين راز كسى شنيد و دانست
مانند فريد اندرين راه
كين راز كسى شنيد و دانست
عطار که بود مرد اين راهعطار که بود مرد اين راه
-
هر روز قيامتى دگر بود
اين شور از آن عظيم تر بود
كين راز كسى شنيد و دانست
در حد وجود پا و سر بود
هرگز نتواندش گذر كرد
كين راز كسى شنيد و دانست
زين ره نه نشان و نه ار بود
مي دان به يقين كه بى خبر بود
كين راز كسى شنيد و دانست
چه لايق هر قدم شمر بود
شد محو اگر چه نامور بود
كين راز كسى شنيد و دانست
نه راهرو و نه راهبر بود
سرگشته ى راه بيشتر بود
كين راز كسى شنيد و دانست
آنكو همه عمر در سفر بود
شد كور اگرچه ديده ور بود
كين راز كسى شنيد و دانست
كز ديده و گوش كور و كر بود
پر دل شد اگرچه بى جگر بود
كين راز كسى شنيد و دانست
زان جمله ى عمر نوحه گر بودزان جمله ى عمر نوحه گر بود