-
دل چه خواهى كرد چون دلبر رسيد
شربت اسرار را فردا منه
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
گر سفالى يافتى در راه عشق
خود تو آتش بر سفالى مي نهى
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
صد هزاران موج گوناگون بخاست
چون يكى است اين موج بحر مختلف
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
بحر كل يك جوش زد در سلطنت
چون نمي آيد به سر زان بحر هيچ
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
قطره چون درياست دريا قطره هم
قرب و بعد موج چون بسيار گشت
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
سلطنت از بحر مي ماند به سر
بى نهايت بود بحر اين اختلاف
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
بحر چون محوست موجش در خطر
كى بيايد بى نهايت در بصر
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
چون عدد در بحر رنگ بحر داشت
خوش برآمد صبح توحيد از افق
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
پس يقين مي دان كه يك چيز است و بس
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
در ميان اين سخن عطار رادر ميان اين سخن عطار را
-
جان برافشان هين كه جان پرور رسيد
زانكه تا اين دركشى ديگر رسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
خوش بشو انگار صد گوهر رسيد
هين كه آنجا قسم تو كمتر رسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
دانى از چه موج بحر اندر رسيد
از چه خاست و از خشك و تر رسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
به يكدم صد جهان لشكر رسيد
پس چرا صد چشمه چون كور رسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
پس چرا اين كامل آن ابتر رسيد
هر زمانى اختلافى در رسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
بحر قسم قطره ى مضطر رسيد
از بصر آمد نه از مبصر رسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
بحر را در ديده پا و سر رسيد
در خطر صد با خطر مبصر رسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
گر رسيد انگشت از اخگر رسيد
زانكه خورشيد آمد و اختر رسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
لقمه اى گردد چو قرص خور رسيد
گر هزاران مختلف هم بررسيد
اين همه اختر كه شب بر آسمانست
هم قلم بشکست و هم دفتر رسيدهم قلم بشکست و هم دفتر رسيد