-
تا بر رخ تو نظر فكندم
مرغى بودم به دست سلطان
از حلقه ى آسمان قمر را
هرچيز كه داشتم تر و خشك
دل سوخته بر بلا نهادم
از حلقه ى آسمان قمر را
تا خاك در تو تاج كردم
تا ناوك غمزه ى تو ديدم
از حلقه ى آسمان قمر را
خود را چو قلم ز عشق خطت
تا من سخن رخ تو گفتم
از حلقه ى آسمان قمر را
تا من صفت لب تو كردم
بى خوشه ى زلفت آتشى صعب
از حلقه ى آسمان قمر را
از حلقه ى آسمان قمر را
همتاى تو در جهان نديدم
از حلقه ى آسمان قمر را
با چهره و با سرشک عطاربا چهره و با سرشک عطار
-
بنياد وجود برفكندم
از دست تو بال و پر فكندم
از حلقه ى آسمان قمر را
از اشك به آب در فكندم
جان شيفته برخطر فكندم
از حلقه ى آسمان قمر را
بر خاك تو تاج در فكندم
از ناوك تو سپر فكندم
از حلقه ى آسمان قمر را
هر روز هزار سر فكندم
بس تاب كه در قمر فكندم
از حلقه ى آسمان قمر را
بس سوز كه در شكر فكندم
در خرمن خشك و تر فكندم
از حلقه ى آسمان قمر را
بى چهره ى تو به در فكندم
چندان كه همى نظر فكندم
از حلقه ى آسمان قمر را
عمرى است که سيم و زر فکندمعمرى است که سيم و زر فکندم