غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 551
نمايش فراداده

  • سواد خط تو چون نافع نظر ديدم مرا چو زلف تو بر حرف مى فرو گيرد به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا چه گويم از الف وصل تو كه هيچ نداشت تو را ميان الف است و الف ندارد هيچ به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا كمند زلف تورا كافتاب دارد زير به حلق آمده جان در درون هر حلقه به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا سزد كه هندى تو نام نرگس است از آنك چگونه شور نيارم ز آرزوى لبت به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا وراى دولت وصل تو هيچ دولت نيست چگونه وصل تو دارم طمع كه من خود را به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا ز مشرقى كه ازو آفتاب حسن تو تافت به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا چو در صفات توام آبروى مي بايستچو در صفات توام آبروى مي بايست
  • روايتى كه ازو رفت معتبر ديدم حروف زلف تو برخواندم و خطر ديدم به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا من اينكه هيچ نداشت از همه بتر ديدم كه من وراى الف هيچ در كمر ديدم به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا هزار حلقه گرفتار يكدگر ديدم هزار عاشق گم كرده پا و سر ديدم به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا دو هندوى رخ تو نرگس بصر ديدم كز آرزوى لبت شور در شكر ديدم به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا ولى چه سود كه آن نيز برگذر ديدم ز تر و خشك لب خشك و چشم تر ديدم به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا هزار تشنه به خون غرقه بيشتر ديدم هزار عرش اگر بود مختصر ديدم به عالم كه ز وصلت سخن رود آنجا فريد را سخنى همچو آب زر ديدمفريد را سخنى همچو آب زر ديدم