غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 594
نمايش فراداده

  • درد دل را دوا نمي دانم از مى نيستى چنان مستم چشم دل را كه نفس پرده ى اوست چند از من كنى سال كه من حل اين مشكلم كه افتادست چشم دل را كه نفس پرده ى اوست به چه داد و ستد كنم با خلق هرچه از ماه تا به ماهى هست چشم دل را كه نفس پرده ى اوست وانچه در اصل و فرع جمله تويى گر يك است اين همه يكى بگذار چشم دل را كه نفس پرده ى اوست ور يكى نى و صد هزار است اين حيرتم كشت و من درين حيرت چشم دل را كه نفس پرده ى اوست چشم دل را كه نفس پرده ى اوست آنچه عطار در پى آن رفت چشم دل را كه نفس پرده ى اوست
  • گم شدم سر ز پا نمي دانم كه صواب از خطا نمي دانم چشم دل را كه نفس پرده ى اوست درد را از دوا نمي دانم در خلا و ملا نمي دانم چشم دل را كه نفس پرده ى اوست كه قبول از عطا نمي دانم هيچ از خود جدا نمي دانم چشم دل را كه نفس پرده ى اوست يا منم جمله يا نمي دانم كه عدد را قفا نمي دانم چشم دل را كه نفس پرده ى اوست صد و يك من چرا نمي دانم ره به كار خدا نمي دانم چشم دل را كه نفس پرده ى اوست در جهان توتيا نمي دانم اين زمان هيچ جا نمي دانم چشم دل را كه نفس پرده ى اوست