غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 718
نمايش فراداده

  • اى صبا گر بگذرى بر زلف مشك افشان او منت صد جان بيار و بر سر ما نه به حكم چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار گاه از چوگان زلفش حلقه ى مشكين رباى خوش خوش اندر پيچ زلفش پيچ تا مشكين كنى چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار نى خطا گفتم ادب نيست آنچه گفتم جهد كن گر مرا دل زنده خواهى كرد جامى جانفزاى چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار گر تو جان دارى چه كن بر كن به دندان پشت دست گو فلانى از ميان جانت مي گويد سلام چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار جان او در جان تو گم گشت و دل از دست رفت چون رسى آنجا اجازت خواه اول بعد از آن چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار هرچه گويد يادگير و يك به يك بر دل نويس چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار چند گريى اى فريد از عشق رويش همچو شمعچند گريى اى فريد از عشق رويش همچو شمع
  • همچو من شو گرد يك يك حلقه سرگردان او وز سر زلفش نشانى آر ما را زان او چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار گاه خود را گوى گردان در خم چوگان او شرق تا غرب جهان از زلف مشك افشان او چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار تا پريشانى نيايد زلف عنبرسان او نوش كن بر ياد من از چشمه ى حيوان او چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار چون ببينى جانفزايى لب و دندان او گو به جان تو فرو شد روز اول جان او چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار درد او از حد بشد گر مي كنى درمان او عرضه كن اين قصه ى پر درد در ديوان او چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار ورنه حالى بر زمين دوزد تو را مژگان او تا چنان كو گفت برسانى به من فرمان او چشم آنجا بر مگير از پشت پاى و گوش دار صبح را مژده رسان از پسته ى خندان اوصبح را مژده رسان از پسته ى خندان او