-
اى ز صفات لبت عقل به جان آمده
چشمه ى آب حيات بي لب سيراب تو
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
نرگس خون ريز تو تير جفا ريخته
پسته ى تو در سخن تا شكرافشان شده
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
در طلب روى تو گرد جهان فراخ
عاشقت از جان و دل با دل و جان برطبق
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
چون شده روشن كه نيست راه به تو تا ابد
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
تا که فتاده ز تو در دل عطار شورتا که فتاده ز تو در دل عطار شور
-
از سر زلفت شكست در دو جهان آمده
تشنه دايم شده خشك دهان آمده
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
دلشدگان تورا كار به جان آمده
عقل ز تشوير او بسته دهان آمده
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
ابرش فكرت مدام تنگ عنان آمده
پيش نار رخت نعره زنان آمده
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
نام دلم گم شده و او به نشان آمده
جمله ى عشاق را ره به كران آمده
تا دل پر خون من جسته ز وصلت نشان
مرغ دلش در قفس در خفقان آمدهمرغ دلش در قفس در خفقان آمده