-
راه عشق او كه اكسير بلاست
فانى مطلق شود از خويشتن
در دل عشاق از تعظيم او
گر بقا خواهى فنا شو كز فنا
گم شود در نقطه ى فاى فنا
در دل عشاق از تعظيم او
در چنين دريا كه عالم ذره اى است
گر ازين دريا بگيرى قطره اى
در دل عشاق از تعظيم او
برنيارى جان و ايمان گم كنى
گرد اين دريا مگرد و لب بدوز
در دل عشاق از تعظيم او
گر گدايى را رسد بويى ازين
از خودى خود قدم برگير زود
در دل عشاق از تعظيم او
دم نيارد زد ازين سير شگرف
زهد و علم و زيركى بسيار هست
در دل عشاق از تعظيم او
آنچه من گفتم زبور پارسى است
سلطنت بايد كه گردد آشكار
در دل عشاق از تعظيم او
در دل عشاق از تعظيم او
محو كن عطار را زين جايگاه
در دل عشاق از تعظيم او
-
محو در محو و فنا اندر فناست
هر دلى كه كو طالب اين كيمياست
در دل عشاق از تعظيم او
كمترين چيزى كه مي زايد بقاست
هر چه در هر دو جهان شد از تو راست
در دل عشاق از تعظيم او
ذره اى هست آمدن يارا كراست
زير او پوشيده صد دريا بلاست
در دل عشاق از تعظيم او
گر درين دريا برى يك ذره خواست
كين نه كار ما و نه كار شماست
در دل عشاق از تعظيم او
تا ابد بر هرچه باشد پادشاست
تا ز پيشان بانگت آيد كان ماست
در دل عشاق از تعظيم او
هر كه را يك دم سر اين ماجراست
آن نمي خواهند درويشى جداست
در دل عشاق از تعظيم او
فهم آن نه كار مرد پارساست
تا بدانى تو كه اين معنى كجاست
در دل عشاق از تعظيم او
كبريايى خالى از كبر و رياست
كين نه كسب اوست بل عين عطاست
در دل عشاق از تعظيم او