غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 828
نمايش فراداده

تا تو خود را خوارتر از جمله ى عالم نباشي

  • تا تو خود را خوارتر از جمله ى عالم نباشى عشق جانان عالمى آمد كه مويى در نگنجد ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم گر همه جايى رسيدى كى رسى هرگز به جايى گر نشان راه مي خواهى نشان راه اينك ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم گر تو مرد راه عشقى ذره اى باشى به صورت گر برانندت به خوارى زين سبب غمگين نگردى ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم گر بهشت عدن بفروشى به يك گندم چون آدم يك دم است آن دم كه آن دم آدم آمد از حقيقت ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم كى نوازى پرده ى عشاق چون عطار عاشق ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم
  • در حريم وصل جانان يك نفس محرم نباشى تا طلاق خود نگويى مرد آن عالم نباشى ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم تا تو اندر هرچه هستى اندر آن محكم نباشى كاندرين ره تا ابد در بند موج و دم نباشى ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم ليكن از راه صفت از هر دو عالم كم نباشى ور بخوانندت به خواهش زين قبل خرم نباشى ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم هم تو از جو كمتر ارزى هم تو از آدم نباشى مرتد دين باشى ار تو محرم آن دم نباشى ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم هم بمانى هم نمانى هم تو باشى هم نباشى تا تو زير پرده ى اين غم چو زير و بم نباشى ذره در سايه نباشد تا نباشى تو در آن دم