دردى است درين دلم نهاني
-
دردى است درين دلم نهانى
تو مرهم درد بيدلانى
از خواندن و راندنم چه باك است
من بنده ى بى كس ضعيفم
گر مورچه اى در تو كوبد
از خواندن و راندنم چه باك است
از من گنه آيد و من اينم
يارب به در كه باز گردم
از خواندن و راندنم چه باك است
از خواندن و راندنم چه باك است
گويم ارني و زار گريم
از خواندن و راندنم چه باك است
پيرى بشنيد و جان به حق دادپيرى بشنيد و جان به حق داد
-
كان درد مرا دوا تو دانى
دانم كه مرا چنين نمانى
از خواندن و راندنم چه باك است
تو يار كسان بى كسانى
آنى تو كه ضايعش نمانى
از خواندن و راندنم چه باك است
وز تو كرم آيد و تو آنى
گر تو ز در خودم برانى
از خواندن و راندنم چه باك است
خواه اين كن و خواه آن تو دانى
ترسم ز جواب لن تراني
از خواندن و راندنم چه باك است
عطار سخن مگو که جانىعطار سخن مگو که جانى