غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 849
نمايش فراداده

ترسا بچه ى لولى همچون بت روحاني

  • ترسا بچه ى لولى همچون بت روحانى زنار و بت اندر بر ناقوس ومى اندر كف هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله چون نيك نگه كردم در چشم و لب و زلفش بگرفتم زنارش در پاى وى افتادم هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله گر وصل منت بايد اى پير مرقع پوش با ما تو به دير آيى محراب دگر گيرى هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله اندر بن دير ما شرطت بود اين هر سه مى خور تو به دير اندر تا مست شوى بيخود هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله عطار ز راه خود برخيز كه تا بينى هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله
  • سرمست برون آمد از دير به نادانى در داد صلاى مى از ننگ مسلمانى هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله بر تخت دلم بنشست آن ماه به سلطانى گفتم چكنم جانا گفتا كه تو مي دانى هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله هم خرقه بسوزانى هم قبله بگردانى وز دفتر عشق ما سطرى دو سه بر خوانى هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله كز خويش برون آيى وز جان و دل فانى كز بى خبرى يابى آن چيز كه جويانى هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله فرياد اناالحق زن در عالم انسانى خود را ز خودى برهان كز خويش تو پنهانى هر گه كه شود روشن بر تو كه تويى جمله