اى راه تو را دراز نايي
-
اى راه تو را دراز نايى
اين راه دراز سالكان را
ورنه ز درم برو كه در پاش
عاشق ز فنا چگونه ترسد
چون از تو نماند هيچ بر جاى
ورنه ز درم برو كه در پاش
اى دل بنشسته اى همه روز
در لجه ى بحر عشق جانت
ورنه ز درم برو كه در پاش
درى كه به هر دو كون ارزد
هرگز ديدى كه هيچ سلطان
ورنه ز درم برو كه در پاش
هرگز ديدى كه رند گلخن
اى دل خون خور كه آن چنان ماه
ورنه ز درم برو كه در پاش
اى بس كه من اندرين بيابان
دردا كه ز اشتران راهش
ورنه ز درم برو كه در پاش
بارى چه بدى كه غول را هم
چون در خور صومعه نيم من
ورنه ز درم برو كه در پاش
در بسته چهار گوشه زنار
بس پرگره است زلفش و هست
ورنه ز درم برو كه در پاش
گر خون دلم بريزد آن زلف
گر تو سر عين عشق دارى
ورنه ز درم برو كه در پاش
ورنه ز درم برو كه در پاش
عطار تو خويشتن نگه دار
ورنه ز درم برو كه در پاش
-
نه راه تو را سرى نه پايى
كوته نكند مگر فنايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
چون عين فنا بود بقايى
آنجاست اگر رسى بجايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
بر بوى وصال جانفزايى
شد غرقه به بوى آشنايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
دانى نرسد به ناسزايى
بر تخت نشست با گدايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
مى خورد ز دست پادشايى
فارغ بود از غم چو مايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
ره پيمودم ز تنگنايى
بانگى نشنيدم از درايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
دل خوش كندى به مرحبايى
اكنون منم و كليسيايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
از حلقه ى زلف دلربايى
زان هر گرهى گره گشايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
خون ريزى اوست خون بهايى
ديرى است كه گفتمى صلايى
ورنه ز درم برو كه در پاش
دادند نشان پارسايى
از آفت خويشتن نمايى
ورنه ز درم برو كه در پاش