غزلیات

عطار نیشابوری

نسخه متنی -صفحه : 896/ 94
نمايش فراداده

  • ندانم تا چه كارم اوفتادست چنان كارى كه آن كس را نيفتاد كجا مردى است در عالم كه او را همان آتش كه در حلاج افتاد دلم را اختيارى مي نبينم كجا مردى است در عالم كه او را مگر با حلقه هاى زلف معشوق مگر در عشق او ناديده رويش كجا مردى است در عالم كه او را شبى بوى مى او ناشنوده هزاران شب چو شمعى غرقه در اشك كجا مردى است در عالم كه او را هزاران روز بس تنها و بى كس اگر تر دامن افتادم عجب نيست كجا مردى است در عالم كه او را كجا مردى است در عالم كه او را نيفتاد آنچه از عطار افتاد كجا مردى است در عالم كه او را
  • كه جانى بى قرارم اوفتادست به يك ساعت هزارم اوفتادست كجا مردى است در عالم كه او را همان در روزگارم اوفتادست خلل در اختيارم اوفتادست كجا مردى است در عالم كه او را شمارى بي شمارم اوفتادست دلى پر انتظارم اوفتادست كجا مردى است در عالم كه او را نصيب از وى خمارم اوفتادست سر خود در كنارم اوفتادست كجا مردى است در عالم كه او را مصيبت هاى زارم اوفتادست كه چشمى اشكبارم اوفتادست كجا مردى است در عالم كه او را نظر بر كار و بارم اوفتادست كه تا او هست كارم اوفتادست كجا مردى است در عالم كه او را