يك گريبان نيست كز بيداد آن مه پاره نيستكو دلى كز آن دل بي رحم سنگين نيست چاكاى دلت در سينه سنگ خاره با من جور بسگاه گاهم بر رخ او رخصت نظاره هستجان اگر خواهى مده تا مي توانى دل ز دستكامياب از روى آن ماهند ياران در وطنكامياب از روى آن ماهند ياران در وطن
رحم گويا در دل بي رحم آن مه پاره نيستكو گريبانى كز آن چاك گريبان پاره نيستدر تن من آخر اين جان است سنگ خاره نيستليك اين خون گشته دل را طاقت نظاره نيستدل چو رفت از دست غير از جان سپردن چاره نيستبي نصيب از وصل او جز هاتف آواره نيستبي نصيب از وصل او جز هاتف آواره نيست