با حريفان چو نشينى و زنى جامى چندبى تو احوال مرا در دل شب ها داندباده با مدعيان مي كشى و مي ريزىبوسه اى چند ز لعل لب تو مي طلبمگرچه در باديه ى عشق به منزل نرسىهاتف سوخته كز سوختگان وحشت داشتهاتف سوخته كز سوختگان وحشت داشت
ياد كن ياد ز ناكامى ناكامى چندهر كه بى هم چو تويى صبح كند شامى چندخون دل در قدح خون دل آشامى چندبشنوم تا ز لب لعل تو دشنامى چنداينقدر بس كه در اين راه زنى گامى چندمبتلى گشت به همصحبتى خامى چندمبتلى گشت به همصحبتى خامى چند