گفتيم درد تو عشق است و دوا نتوان كردگر عتاب است و گر ناز كدام است آن كارمن گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه كسفلكم از تو جدا كرد و گمان مي كردمسر نپيچم ز كمندت به جفا آن صيدمجا به كويت نتوان كرد ز بيم اغيارگر ز سوداى تو رسواى جهان شد هاتفگر ز سوداى تو رسواى جهان شد هاتف
دردم از توست دوا از تو چرا نتوان كردكه به اغيار توان كرد و به ما نتوان كردليك جور اين همه با خلق خدا نتوان كردكه به شمشير مرا از تو جدا نتوان كردكه توان بست مرا ليك رها نتوان كردور توان در دل بي رحم تو جا نتوان كردچه توان كرد كه تغيير قضا نتوان كردچه توان كرد كه تغيير قضا نتوان كرد