غزلیات

هاتف اصفهانی

نسخه متنی -صفحه : 91/ 44
نمايش فراداده

  • گفتيم درد تو عشق است و دوا نتوان كرد گر عتاب است و گر ناز كدام است آن كار من گرفتم ز خدا جور تو خواهد همه كس فلكم از تو جدا كرد و گمان مي كردم سر نپيچم ز كمندت به جفا آن صيدم جا به كويت نتوان كرد ز بيم اغيار گر ز سوداى تو رسواى جهان شد هاتف گر ز سوداى تو رسواى جهان شد هاتف
  • دردم از توست دوا از تو چرا نتوان كرد كه به اغيار توان كرد و به ما نتوان كرد ليك جور اين همه با خلق خدا نتوان كرد كه به شمشير مرا از تو جدا نتوان كرد كه توان بست مرا ليك رها نتوان كرد ور توان در دل بي رحم تو جا نتوان كرد چه توان كرد كه تغيير قضا نتوان كرد چه توان كرد كه تغيير قضا نتوان كرد