به حريم خلوت خود شبى چه شود نهفته بخوانيممن اگر چه پيرم و ناتوان تو ز آستان خودت مرانمنم اى بريد و دو چشم تر ز فراق آن مه نوسفرچو برآرم از ستمش فغان گله سر كنم من خسته جانبه هزار خنجرم ار عيان زند از دلم رود آن زمانز سموم سركش اين چمن همه سوخت چون بر و برگ منشده ام چو هاتف بينوا به بلاى هجر تو مبتلاشده ام چو هاتف بينوا به بلاى هجر تو مبتلا
به كنار من بنشينى و به كنار خود بنشانيمكه گذشته در غمت اى جوان همه روزگار جوانيمبه مراد خود برسى اگر به مراد خود برسانيمبرد از شكايت خود زبان به تفقدات زبانيمكه نوزاد آن مه مهربان به يكى نگاه نهانيمچه طمع به ابر بهارى و چه زيان ز باد خزانيمنرسد بلا به تو دلرباگر ازين بلا برهانيمنرسد بلا به تو دلرباگر ازين بلا برهانيم