جانا ز ناتوانى از خويشتن به جانماغيار راست نازت، عشاق را عتابتمرغ اسيرم اما دارم درين اسيرىنخلم ز پا فتاده شادم كه كرد فارغزنهار بعد مردن فرسوده چون شود تنزنهار بعد مردن فرسوده چون شود تن
آخر ترحمى كن بر جان ناتوانممحروم من كه از تو نه اين رسد نه آنمآسايشى كه رفته است از خاطر آشيانماز فكر نوبهار و انديشه ى خزانمپيش سگان كويش ريزند استخوانمپيش سگان كويش ريزند استخوانم