شستم ز مي در پاى خم، دامن ز هر آلودگىمي گفت واعظ با كسان، دارد مى و شاهد زيانروزى كه تن فرسايدم در خاك و جان آسايدماى زاهد آسوده جان تا چند طعن عاشقانمن شيخ دامن پاك را آگاهم از حال درونمن شيخ دامن پاك را آگاهم از حال درون
دامن نشويد كس چرا، زابى بدين پالودگىاز هيچكس نشنيده ام حرفى بدين بيهودگىهر ذره ى خاكم تو را جويد پس از فرسودگىآزار جان ما مكن شكرانه ى آسودگىهاتف تو از وى بهترى با صدهزار آلودگىهاتف تو از وى بهترى با صدهزار آلودگى