غزلیات

محمدحسین شهریار

نسخه متنی -صفحه : 161/ 4
نمايش فراداده

جلوه جانانه

  • شمعى فروخت چهره كه پروانه ى تو بود خم فلك كه چون مه و مهرش پياله هاست پيرخرد كه منع جوانان كند ز مى خوان نعيم و خرمن انبوه نه سپهر تا چشم جان ز غير تو بستيم پاى دل دوشم كه راه خواب زد افسون چشم تو هدهد گرفت رشته ى صحبت به دلكشى برخاست مرغ همتم از تنگناى خاك بيگانه شد بغير تو هر آشناى راز همسايه گفت كز سر شب دوش شهريار همسايه گفت كز سر شب دوش شهريار
  • عقلى دريد پرده كه ديوانه ى تو بود خود جرعه نوش گردش پيمانه ى تو بود تابود خود سبو كش ميخانه ى تو بود ته سفره خوار ريزش انبانه ى تو بود هر جا گذشت جلوه ى جانانه ى تو بود مرغان باغ را به لب افسانه ى تو بود بازش سخن ز زلف تو و شانه ى تو بود كورا هواى دام تو و دانه ى تو بود هر چند آشنا همه بيگانه ى تو بود تا بانك صبح ناله ى مستانه ى تو بود تا بانك صبح ناله ى مستانه ى تو بود