غزلیات

محمدحسین شهریار

نسخه متنی -صفحه : 161/ 36
نمايش فراداده

اشك ندامت

  • گربه پيرانه سرم بخت جوانى به سر آيد آمد از تاب و تبم جان به لب اى كاش كه جانان خوابم آشفت و چنان بود كه با شاهد مهتاب دلكش آن چهره، كه چون لاله بر افروخته از شرم سرو من گل بنوازد دل پروانه و بلبل شمع لرزان شبانگاهم و جانم به سر دست رود از ديده چو با يادمنش اشك ندامت شهريارا گله از گيسوى يار اينهمه بگذار شهريارا گله از گيسوى يار اينهمه بگذار
  • از در آشتيم آن مه بى مهر درآيد با دم عيسويم ايندم آخر به سر آيد به تماشاى من از روزنه ى كلبه درآيد بار ديگر به سراغ من خونين جگر آيد گر تو هم يادت ازين قمرى بى مال و پرآيد تا نسيم سحرم بال و پرافشان ببرآيد لاله از خاكم و از كالبدم ناله برآيد كاخر آن قصه به پايان رسد اين غصه سرآيد كاخر آن قصه به پايان رسد اين غصه سرآيد