غزلیات

محمدحسین شهریار

نسخه متنی -صفحه : 161/ 39
نمايش فراداده

كاروان بي خبر

  • كاروان آمد و دلخواه به همراهش نيست كاروان آمد و از يوسف من نيست خبر ماه من نيست در اين قافله راهش ندهيد ما هم از آه دل سوختگان بي خبر است تخت سلطان هنر بر افق چشم و دل است خواهم اندر عقبش رفت و بياران عزيز شهريارا عقب قافله ى كوى اميد شهريارا عقب قافله ى كوى اميد
  • با دل اين قصه نگويم كه به دلخواهش نيست اين چه راهيست كه بيرون شدن از چاهش نيست كاروان بار نبند شب اگر ماهش نيست مگر آئينه ى شوق و دل آگاهش نيست خسرو خاورى اين خيمه و خرگاهش نيست بارى اين مژده كه چاهى بسر راهش نيست گو كسى رو كه چو من طالع گمراهش نيست گو كسى رو كه چو من طالع گمراهش نيست