تو بمان و دگران
-
از تو بگذشتم و بگذاشتمت با دگران
ما گذشتيم و گذشت آنچه تو با ما كردى
رفته چون مه به محاقم كه نشانم ندهند
ميروم تا كه به صاحبنظرى بازرسم
دل چون آينه ى اهل صفا مي شكنند
دل من دار كه در زلف شكن در شكنت
گل اين باغ بجز حسرت و داغم نفزود
ره بيداد گران بخت من آموخت ترا
سهل باشد همه بگذاشتن و بگذشتن شهريارا غم آوارگى و دربدرى
شهريارا غم آوارگى و دربدرى
-
رفتم از كوى تو ليكن عقب سرنگران
تو بمان و دگران واى به حال دگران
هر چه آفاق بجويند كران تا به كران
محرم ما نبود ديده ى كوته نظران
كه ز خود بي خبرند اين ز خدا بيخبران
يادگاريست ز سر حلقه ى شوريده سران
لاله رويا تو ببخشاى به خونين جگران
ورنه دانم تو كجا و ره بيداد گران
كاين بود عاقبت كار جهان گذران شورها در دلم انگيخته چون نوسفران
شورها در دلم انگيخته چون نوسفران