وداع جوانى
-
جوانى حسرتا با من وداع جاودانى كرد
بهار زندگانى طى شد و كرد آفت ايام
قضاى آسمانى بود مشتاقى و مهجورى
شراب ارغوانى چاره ى رخسار زردم نيست
هنوز از آبشار ديده دامان رشك دريا بود
چه بود ار باز مي گشتى به روز من توانائى
جوانى كردن اى دل شيوه ى جانانه بود اما
جوانى خود مرا تنها اميد زندگانى بود جوانان در بهار عمر ياد از شهريار آريد
جوانان در بهار عمر ياد از شهريار آريد
-
وداع جاودانى حسرتا با من جوانى كرد
به من كارى كه با سرو و سمن باد خزانى كرد
چه تدبيرى توانم با قضاى آسمانى كرد
بنازم سيلى گردون كه چهرم ارغوانى كرد
كه ما را سينه ى آتشفشان آتشفشانى كرد
كه خود ديدى چها با روزگارم ناتوانى كرد
جوانى هم پى جانان شد و با ما جوانى كرد
دگر من با چه اميدى توانم زندگانى كرد كه عمرى در گلستان جوانى نغمه خوانى كرد
كه عمرى در گلستان جوانى نغمه خوانى كرد