غزلیات

محمدحسین شهریار

نسخه متنی -صفحه : 161/ 8
نمايش فراداده

افسانه ى روزگار

  • قمار عاشقان بردى ندارد از نداران پرس جواني ها رجزخوانى و پيريها پشيمانى است قرارى نيست در دور زمانه بي قراران بين تو اى چشمان به خوابى سرد و سنگين مبتلا كرده تو كز چشم و دل مردم گريزانى چه ميدانى عروس بخت يكشب تا سحر با كس نخوابيده جهان ويران كند گر خود بناى تخت جمشيد است به هر زادن فلك آوازه ى مرگى دهد با ما سلامت آنسوى قافست و آزادى در آن وادى به چشم مدعى جانان جمال خويش ننمايد گداى فقر را همت نداند تاخت تا شيراز گداى فقر را همت نداند تاخت تا شيراز
  • كس از دور فلك دستى نبرد از بدبياران پرس شب بدمستى و صبح خمار از ميگساران پرس سر يارى ندارد روزگار از داغ ياران پرس شبيخون خيالت هم شب از شب زنده داران پرس حدي اشك و آه من برو از باد و باران پرس عروسى در جهان افسانه بود از سوگواران پرس برو تاريخ اين دير كهن از يادگاران پرس خزان لاله و نسرين هم از باد بهاران پرس نشان منزل سيمرغ از شاهين شكاران پرس چراغ از اهل خلوت گير و راز از رازداران پرس به تبريز آى و از نزديك حال شهرياران پرس به تبريز آى و از نزديك حال شهرياران پرس