غزلیات
سیف الدین محمد فرغانی
نسخه متنی -صفحه : 124/ 108
نمايش فراداده
-
اى رخ تو شاه ملك دلبرى
تا تو بر پشت زمين پيدا شدى
با چنين صورت كه از معنى پر است
ز آرزوى شيوه ى رفتار تو
خسروان فرهادوارت عاشقند
چشم تو از بردن دلهاى خلق
دلبرى ختم است بر تو ز آنكه تو
از ارهاى نشان و نام تو
عشق تو ما را بخواهد كشت، آه
در فراق تو غزلها گفته ام
كاشكى از دل زبان بودى مرا
با چنين عزت كه از حسن و جمال
چون روا باشد كه سعدى گويدت سيف فرغانى همى گويد ترا
سيف فرغانى همى گويد ترا
-
همچو شاهان كن رعيت پرورى
شد ز شرم روى تو پنهان پرى
سخت بي معنى بود صورت گرى
خانه بر بامت كند كبك درى
ز آنكه از شيرين بسى شيرين ترى
شادمان همچون ز غارت لشكرى
جان همى افزايى ار دل مي برى
جان پذيرد موم از انگشترى
عيد شد نزديك و قربان لاغرى
بى شكر كردم بسى حلواگرى
تا به يادت كردمى جان پرورى
در مه و خور جز به خوارى ننگري،
سرو بستانى تو يا مه يا پري هر كه هست از هر چه گويد برترى
هر كه هست از هر چه گويد برترى