ابر و کوچه

فریدون مشیری

نسخه متنی -صفحه : 56/ 51
نمايش فراداده

سرود آبشار

مگر چشمان ساقي بشکند امشب خمارم را

مگر شويد شراب لطف او از دل غبارم را

بهشت عشق من در برگ ريز ياد ها گم شد

مگر از جام ميگيرم سراغ چشم يارم را

به گوشش بانگ شعر و اشک من نا آشنا آمد

به گوش سنگ ميخواندم سرود آبشارم را

به جام روزگارانش شراب عيش و عشرت ياد

که من با ياد او از ياد بردم روزگارم را

پس از عمري هنوز اي جان به ياري زنده مي دارد

نسيم اشتياق من چراغ انتظارم را

خزان زندگي از پشت باغ جان من برگشت

که ديد از چشم در لبخند شيرين بهارم را

من از لبخند او آموختم درسي که نسپارم

به دست نا اميدي ها دل اميدوارم را

هنوز از برگ و بار عمر من يک غنچه نشکفته است

که من در پاي او ميريزم اکنون برگ و بارم را